آقای خوبم
سلام آقای خوبم
صبح به صبح که چشم باز می کنم ،نمی بینم... درختی را که آرام و ساکت توی حیاط ایستاده،نمی بینم ...یا کریم هایی را که توی تراس خانه کرده اند،نمی بینم... زمینی را که رویش راه می روم، نمی بینم... خورشید را،ماه را، نمی بینم... درد خانم همسایه را در هنگام تولد نوزادش نمی فهمم ،صدای گریه ی نوزادش را نمی شنوم. نا توانی و کوچکی و بی ارادگی اش به چشمم نمی آید...حواسم به جهت های جغرافیایی نیست،اعلامیه ی فوت مادر صاحب خانه را روی در ورودی ساختمان نمی بینم! شیشه را کنار سنگ نمی بینم...تشنه می شوم شیر آب را باز می کنم ،گرسنه می شوم می روم سراغ یخچال ،نمی بینم آب از کجا می آید و رزقم را که داده!
این روزها توی بی خیالی و ندانستن های خودم سیر می کنم ...شاید همین است که تو را نمی بینم!
]برداشتی از سوره مبارکه الرحمن[
آسیه نیک صفات