این چاه تو را می بلعد
وقتی مخاطب اثر یک کارگردان هستی و خودت را به نماهای یک فیلم می سپاری، تجربه فراموشی زمان و مکان اتفاقی طبیعی محسوب می شود. هر قدر هم تلاش میکنیم و در خلال فیلم به خودمان نهیب میزنیم که این داستان واقعی نیست و این ها همه بازیگرند، باز از دستمان درمی رود!
آنقدر که میتوانیم در یک سکانس بخیل شویم، در سکانس بعدی مهربان، در جای دیگر از داستان به شدت عصبانی شویم یا در غمی عمیق فرو رویم آنقدر که از خواب و خوراک بیفتیم!
مَثَل تکاثر مَثَل این حال است. حال مخاطب دنیا که آن چنان غرق شده که تمام حواس و ادراکش معطوف به کثرتی فنا شدنی است. مدیوم دنیا مانند مدیوم سینما ذاتش براساس جذب مخاطب است و مدتش تا پایان مخاطب بودن. تکاثر چاه ویلی است که اگر حواسمان را جمع نکنیم ،نتیجهاش میشود قطع جریان حیات خودمان! میشود جحیم! و ما فرو می رویم در جهنمی که لایه لایه به دور خودمان تنیدهایم. یک تناقض بزرگ است برای کسی که دنبالش میکند. آن زمان که با هدف بقا، ریشههای خودت را قطع کنی. این لایهها در ظاهر، نتیجه امر بسیار ساده ای است؛ نبود علم. نبود علم به جریان حیات بشر، جریانی که اگر در میان راه به خود هشدارش را ندهی،سیلی خواهد شد و تو را خواهد برد.
این جاست که دانستنت میشود مایه حیات، و تو می شوی مخاطبی آگاه به قواعد بازی. میشوی بازیگری که بین کوثر و تکاثرش فاصلههاست، فاصله ای به اندازه فانی بودن و باقی بودن. اینجاست که هر آنچه دنیا برایت عرضه کند میشود نعمت. تو از آن بهره خواهی برد اما این بار رها و آزاد هستی و در هیچ لایهای پیچیده نخواهی شد.
می شود حواسمان پرت شود و تکاثرمان روز به روز بیشتر! یا حواسمان را مسلح کنیم به دانستن و به کوثر متصل شدن. آن وقت حقیقت بسیاری از چیزها را درک می کنیم و همین درک میشود سرانجام راهی باقی و ابدی.
مهدیه اصلانی